هنوز بیدار نشدم....


جمعه ۴ شهریور


۱-تو اوج خوشحالی یه چیزی مثه خرچنگ از سمت چپ قفسه سینم میاد بالا
تا به گلوم برسه...فشار میده...اول احساس نفس تنگی میکنم... فکم از فشاری که بهش میاد درد میگیره....چشام پر اشک میشه.... بعد انقدر گریه میکنم...تا خرچنگه دست از سرم برداره و دوباره بره تو لونش.....

۲-لب یه پرتگاه وایسادم...تا چشم کار میکنه بیابونه و بیابون....یه قدم میرم طرف لبه...به خودم میگم نرو....ولی میرم...آهان...دارم خواب میبینم...پس اشکال نداره....یه قدم دیگه....خورده سنگا میریزن پایین...عمق دره یک جلوش
 تا بینهایت صفرها کیلومتره....داری خواب میبینی....



ــبپر....
ــ نه....
ــ میگم بپر احمق...
ــ نه...

یکی هولم داد...همه جا سیاهه...دارم میرم پایین...پاییین و پایینتر...میترسم.....
چرا بیدار نمیشم....الان میخورم زمین...متلاشی میشم...حتی مرگ مغزیم نمیشم که قلب و کلیه و چشم و چارمو اهدا کنم....بیدار شو.............هنوز دارم میرم پایین.....دیگه چیزی نمونده....یالا دیوونه...میمیریا...۵۰ متر...۲۰متر...۱۰ متر....
شاید خواب نیستم......


۳-قهرمان شنا تو استخر شیرجه میزنه ...دوتا از انگشتاش تو سوراخ تخلیه آب گبر میکنه....دیگه هیچ وقت بر نمیگرده بالا...دیگه هیچ وقت شیرجه نمیره...





۴-سر یه دوراهی گیر کردم....
راه اول : جاده صاف....روشن...سرسبز...قشنگ...که مطمئنم به آخرش میرسم....ولی آخرش چیه...نمیدونم....
راه دوم : جاده خاکی...تاریک...وحشتناک...صدای زوزه توش میاد...حتی
مطمئن نیستم سالم به آخرش برسم...اما میدونم آخرش چیه.. یه دنیای قشنگ....
سر یه دوراهی گیر کردم.....

نظرات 59 + ارسال نظر
عمو‌ -س- جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:04 ب.ظ

سلام لیمویی!
دستت درد نکنه٬ چیزی که توی این پستت نوشتی حکایت همه انسانهاست.
در مورد شماره ۴ ! شاید بشه اون راه خاکی و خطرناک رو سر و سامون داد. لازم نیست تنهایی هم عمل کنی. میتونی برای این کار از تمام دوستات استفاده کنی. شاید اگه این جاده رو اسفالت کنی٬ نسل بعد از تو‌ (مثلا بچه هات)‌ راهتتر بتونن مسیری که آخرش معلوم هست رو طی کنند.
با آرزوی موفقیت. عمو -س-

انریکه جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام..
ممنون از اینکه خبرم کردی..
وای.. چه خوابی بود ..
منم یه بار یه خواب دیدم البته موقعی که کوچیکتر بودم ..
۵ تا مرد گنده اومده بودند می خواستن منو بدزدند ..
منم .. پیش خودم گفتم فرار کنم .. پس دویدم..
اما بعد باز گفتم اااااااا..اینکه خوابه برگشتم ..
نمیدونم چه جوذی اما دمار از روزگار همشون در آوردم..
در مورد اون دوراه هم.. بهت بگم که..
همیشه اگر شک داری... به طرف اون چیزی برو که اول به ذهنت خطور می کنه .. مهم نیست چی هست ..
ولی عقل آدم دروغ کمتر میگه
راستی منم خیلی وقته که خوابم!!!!؟؟

**********************************************

سهیک*** جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

دوست گرامی با درود فراوان............................
زیبا نوشتی آفرین!
ولی اینهائی که نوشتی من فکر می کنم نوعی خواب دیدن واقعیت هاست!!
وبه کلامی دیگرلبریزشدن تظادهای درونی است!!
باید با خودت تسویه حساب فکری کنی!!!
بهرروی جاده زندگی هم سرازیری دارد هم سربالائی ...
هم پیچ وخم دارد هم همواری.........!
مهم اینست که وقتی در جاده زندگی به پیش میروی چشمانت باز باشند و هشیارباشی!!
.....................................................................
آیا توجه کردی؟ وقتی از ته دل می خندی تا چند لحظه در حالت مکاشفه ی عمیق بسرمی بری..اندیشیدن متوقف می شود
نه غیرممکن است بخندی ودر همان حال بیندیشی...اوشو
تندرست و شادکام و جستجوگر و همیشه در بیداری باشی

جهانگیر جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام لیمویی نازنین. خوبید؟
اینا خواب بودن یا تراوشات ذهنی.؟ به هر حال جالب بودن. و در مورد ۴ باید بگم که انسان باید با توجه به هدفش راه رو انتخاب کنه چه بسا تاریک و وحشتناک باسه.
امیدوارم شاد و سر حال باشی.

پیمان جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:30 ب.ظ http://msiha.blogfa.com

سلام
در مورد چهار اگه منم بودم راه دوم رو انتخاب می کردم چون می دونم آخرش یه دنیای قشنگه پس به خاطر رسیدن بهش به خودم باید سختی بدم

مرتضی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ب.ظ http://mmmazad.blogsky.com

سلام .بسیارمطالبتان جالب ودیدنی بود.
لطفا اگه میشه وبلاگ منو بانام حرف دل دروبلاگ خودت قراربده .
به ماهم سربزن.
قربان شما مرتضیwww.mmmazad.blogsky.com

ملینا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:47 ب.ظ http://www.siasefid.blogfa.com

اگه از من بپرسی میگم : راهی رو برو که دوسش داری!

من جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:59 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

بدجنس تو اینو کی نوشتی؟!
یه ساعت پیش اینجا چیزی نبود که..
این شماره ی ۴ خیلی قشنگ بود.. من فکر می کنم دنیای قشنگ آخر راه دومت همون دنیای قشنگ راه اول باشه!! پس بنابراین تا ابد باید دور خودت بچرخی!

نیما (از دندون یه آدم مرده) جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ب.ظ http://deadwords.blogfa.com

نازنین فیلسوف...
به جمع فلاسفه خوش اومدی...
۱) یه بار تجربه ش کردم...خرچنگ نه...خر خاکی...از ته دلت...
۲) امیدوارم پرتگاهت زیرش دریا باشه...
۳) خیلی سوررئالیستی بود...
۴) بستگی به خودت داره...و اینکه چقدر به خودن ایمان داری...حالا چی هست؟ ضمنا به صف شماره گذاران خوش اومدی!! ( ۱، ۲، ۳، ..)

هیشکی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ب.ظ http://sedaye-pare-tanhai.blogsky.com/

سلام
اولش یه جاییش ایراد داشت.نه ایراد متنی.
ولی بقیش عالی بود خیلی خیلی قشنگ نوشته بودی.ممنون.
باز هم سر میزنم.
باز که که اومدم میخوام که اون ایراد رو نداشته باشه.
موفق باشین.
و شریعتی وار فکر کنید.

نیما (از دندون یه آدم مرده) جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:14 ب.ظ http://deadwords.blogfa.com

راستی فقط یه روز از خواهر من بزرگتری!!
متولد تیری!

اشک جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.kisspersian.com

...

شبنم جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:57 ب.ظ http://berkeie-b-ab.blogsky.com

سلام نازنین جوووووووووووووووووووووونم / خوبی ؟ / خیلی باحال بود /همه ما سر دو راهی هستیم و همیشه هم هر چیزی که اخرش قشنگ میشه اولش سختی داره
فدای این همه زیبائی افکارت
شبنم
برکه

حمیدرضا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ب.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

راه دوم بهتره ! هرچند میدونم تو راه اول رو بیشتر دوست داری !!!

دنیای برتر شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ق.ظ http://donyaie-bartar.co.sr

سلام دوست خوب من دلم برا نوشته هات تنگ شده بود میبینم که قالبت رو هم تغییر دادی موفق باشی پیشم بیا منتظرتم

بهنام شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:04 ق.ظ http://iranfreedom.blogfa.com/

سلام
نوشته های این پستت هم خیلی عالی بودند مثل قبلیا .
مورد ۲ خیلی برام اتفاق افتاده ولی خوشبختانه همش خواب بودم و به موقع بیدار شدم .
در مورد شماره هم ۴ هم من با راه اول موافقم ! اگه آخرش خوب نبود توی همون سبزه ها راحت برای خودت بشین !!!!
راستی با تبادل لینک موافقی ؟
آپدیت هستم ...

مریم شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:16 ق.ظ http://maryambanooo.blogsky.com

سلام
بلاگ جالبی دارید موفق باشید

نیما (از دندون یه آدم مرده) شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:18 ق.ظ http://deadwords.blogfa.com

یه لحظه!
خوب...مگه تو قزوین نمیتونه حوادث سوررئالیستی اتفاق بیفته؟!

مهدی =-=-=-دفتر عشق شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.daftareshghe.blogsky.com/

عشق چیره نمی شود ،
عشق می پرورد
عشق توان دارد
که در یک لحظه آن کند
که رنج به سختی می تواند در یک عمر فراهم آورد .
از این که در کنارم هستی ، بسیار شادمانم.
بودنت یاریم می کند که در یابم ،
جهان تا کجا زیباست.
.با سلام . منتظر حضور شما در دفتر عشق هستم.. شاد باشید. یا حق

فلفلی شلمرودی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:14 ق.ظ

سلام . وب جالبی داری . بیشتر از قسمتی که در مورد خودت نوشته بودی خوشم اومد . خوشحال می شم بازم بیای. اهالی ده شلمرود مهمون نوازند. ادرستو توی لینکام میزارم.

http://shalamrood.blogfa.com/

میگا شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:25 ب.ظ http://bahooneh.mihanblog.com

سلام درسته مسئولیت میاره اما بازم شهامت می خواد مثل این خواب و یا هر راه دیگه موفق باشی

سعید شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 ب.ظ http://jj.blogfa.com

لیمویی حق باشماست
وبلاتگم رو سبک تر می کنم
مطلبت هم می خونم راستی یه قالب هم طراحی کردم
http://mgz.blogfa.com

گلهای آفتابگردان شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.2sunflowers.persianblog.com

همون راه پرتگاهو برو... :)

مامان گیگیل شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:56 ب.ظ http://gigil.blogfa.com

به روز شدم. تو هم هر وقت به روز میشی به من خبر بده لیمو جونم!

* سمیرا جوووووووووووووووووووووووو شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ب.ظ http://baaghali.blogsky.com

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ جونمی جووووووون ۲۴ شدم
جییییییییییییییییییییییییگر خودمی ناناس
مرسی که بالاخره بهم سر زدی ( علتش چی بود که دیر سر زدی ) ازت گله داشتم ( گریه )
از این پستت بد نبود ولی مثه همیشه گیرا نبود یه کم گنگ بود واسم
بازم میام.......
لوگوتو واسم کامنت بذار که لوگوتو بذارم تو وبم .. باشه ؟ می خوامت
عروووووووووووووووووسه خودمی... : دی

چشم تو چشم شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:45 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

من یه بیداری می خوام با یه پرتگاه ... می خوام بپرم ..........

ناتاناییل شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:24 ب.ظ http://www.6200.persianblog.com

دنیاییست که لحظه لحظه اش رو زندگی کردم.شناگری که شیرجه میره و دیگه بالا نمیاد. میخوام برم شیرجه یاد بگیرم

ناتاناییل شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.6200.persianblog.com

و در مورد دوراهی.من اون راهی رو میرم که قشنگه. معلوم نیس به آخرش برسم یا نه یا آخرش چیه.اینا مهم نیس.من تو لحظه خوشم

رز آبی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:58 ب.ظ http://roze-abi.persianblog.com

سلام ... من جاده تاریک رو میرم ... با وجود خطراش ٬ چون آخرش رو می دونم :)

خوش باشی :X

پریسا شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.parisa.neishabour.org

سلام ... خیلی قشنگ می نویسی ...

پرومته یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:34 ق.ظ http://promete.blogsky

خوندن وبلاگت منو یاد یه دیالوگ انداخت
((میخوام اونقدر غمگینتون کنم که بخندیین اونقدر بخندین که اشک از چشماتون بیاد))
اگه اشتباه میکنم بگو که بی راهه رفتم
لیمو ها فقط گاز میگیرن آوازی ندارن

عاشقونه یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:58 ق.ظ http://mmmazad.blogsky.com

سلام می تونی لینک نکنی این عصابنیت نداره ولی توداری اشتباه می کنی چون من وقتی برای یک وبلاگی نظر می نویسم اون وبلاگ رو توکامپیوترم ذخیره وبعدا مطالبشونو می خونم.
ازاینکه باعث ناراحتی شما شدم معذرت می خوام.

خاطره یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:04 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

جالب بود ولی این ۳ یکم زیادی تراژدی نبود!!؟

[ بدون نام ] یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:07 ق.ظ

سلام
راه صاف راهیه که آخرش معلوم باشه حتی اگه خاکی باشه یا تاریک یا..

امیر - پاتوق یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:06 ق.ظ http://patogh.blogsky.com

سلام ...
خوبی ...داری می زنی تو خط داستان های مینی مالیستی . کوتاه ولی جالب . ای ول . مثل همیشه گل کاشتی

احسان یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:10 ق.ظ http://ino-jedi-begir.begir.blogsky.com

سلام
لیموبی
خوبی
خیلی قشنگ بود مثل همیشه
راستی من وب لاگم رو باز کردم
ممنون میشم
بیای نظر بدی
بازم به من سر بزن

نیلوفرانه یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:40 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

متن عالیی بود نازی...بدون نقص و کوبنده!..واقعی که نبود؟...دلم ریش شد....فکرشو بکن؟ وووووووی!از نظر فنون داستان نویسی( که حالیم نیست!) کاملا بی ایراد! نمره اش ۲۰!مثل خودت.......بابا دوست داریم لا مصب!

صبا یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:08 ق.ظ http://kouli.blogsky.com

این دو راهیه آخری منو یاد دیو و دلبر انداخت!!!!!!!!!!!
همش حقیقت بود.
مثل همیشه...

سعید یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:52 ق.ظ http://jj.blogfa.com

بدو بیا که قسمت دوم داستان رو هم نوشتم ها
زیاد منتظرم نذاری ها

سجاد یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:14 ق.ظ http://agha100jad.blogsky.com

ehsan veblagesho baz kard ye sari bezan


bye

ساغر چرت و پرتی یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.saghariii.com

یه جور خوبی بود .... یه جورایی بعضی وقتا همه همین احساس رو داریم ....

مانیا یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:41 ب.ظ http://mania.special.ir

هر راهی که هیجانش بیشتره... ولی با این وجود اولی بهتره

ساده یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:14 ب.ظ http://sade.blogsky.com

این تخم مرغه ...... اه اه

مریم یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ب.ظ http://meslemaryam.blogfa.com

وایییی! من نمی دونم کدومو انتخاب می کنم. خدا کنه هیچ وقت مجبور به انتخاب نشیم. نازنین جونی جریان چیه عزیزم؟ یه چیزی شده چند وقته ها... فدات شم غصه نخور...

بانمک یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:02 ب.ظ http://banamak.blogsky.com

سلام نازنین
حالت خوبه؟
ببخشید که دیر بهت سرزدم چون مسافرت بودم
به نظر من راه اول را انتخاب کن بهتره جاده ای صاف سبز و.....
رد پای نگاهت هنوز در عمق وجودم پا بر جاست و زخم غمهایت هنوز بر قلب من سلطه دارد هنوز غربت حرفهایت در افکار مشوش من موج می زند و سرمای دستت را حس میکنم آری اینجا اگر قطره ای میچکد از دریای احساس من و توست و اگر زمزمه ای می شنوی حاصل نجوای جنون آمیز من وتوست اگر چشمام دیگر نوری ندارد گمان نکن که من نیستم هستم اما می خواهم به تنهایی با تو بودن را حس کنم
به من هم سر بزن
ممنون
ارادتمند:مهدی

بلو یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:56 ب.ظ http://damavand83.persianblog.com

سلامممممممم لیمویی .... ببخشید که اینقدر دیر اومدم ولی همه پستهای نخونده رو خوندم ...... جالب بودن و اون دوست داشتن واقعا عالی بود ....... منم به خیلی ها میگم دوستشون دارم ولی ناراحت میشن هه هه هه خوب و اما این پست ..... بالاخره بیدار شدی یا نه ؟ راستش اون خواب سقوط رو من چند با دیدم ...... خیلی وحشتناک بود ووو و قتی بیدار شدم صدای قلبم رو می شنیدم :)))

سعید یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:54 ب.ظ http://mastane.blogfa.com

سلام ...

کاش همه اینا فقط توی خواب اتفاق می افتاد! واسه من که بعضیاش داره تو بیداری اتفاق می افته!

موفق باشی

پدر اروند دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:44 ق.ظ http://weblog.zendehrood.com/delnevesht

سلام بر لیمویی عزیز
خوشحالم که می دونی: أخرش چیه؟!! و خوشحال تر اینکه باور داری به یه دنیای قشنگ می رسه!
حالا اینکه می رسی یا نمی رسی زیاد مهم نیست! به قول اگزوپری: مهم فقط نفس حرکت است و نه مقصد که چیزی نیست جر توهم مسافری در راه مانده!
و گمان من بر این است که تو از جنس مسافران در راه ماند نیستی...

بهنام دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:14 ب.ظ http://iranfreedom.blogfa.com

سلام
آپ هستم ....
یه سر بیا اون ورا ....

بانو دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:07 ب.ظ http://banoo.blogsky.com

سلام

واقعاْ عالیه .. لیمویی صورتی عزیز
برات آرزوی موفقیت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد