روزی خواهم خندید..
به تمام اشک ها..
و به دست باد خواهم سپرد همه غصه ها را..
روزی مترسک ها را بر خواهم چید..
و عروسک ها را از زیر زمین خاک گرفته بیرون خواهم آورد..
روزی فریاد خواهم زد..
همه خواستن هایم را..
در آن بهشت سرسبز خدا..
آنجا که مردمانش لبخند می زنند و سیب میخورند..
آن روز..
در گوش تو زمزمه خواهم کرد..
همه دلتنگی هایم را..
و تو خواهی دید..
من چه معصومانه دلتنگت بودم!