!...So I @m Wh@t I @M


پنج شنبه 5 آبان


من اینجام...!یه جایی رو همین زمین بزرگ خدا...می خندم!خوشحالم...!
درست مثه یه گاو گرسنه که بعد از یه هفته...یه ماه...شایدم یه سال بیگاری ولش
 کرده باشن تو یه دشت درندشت تا واسه خودش بچره....هی رو علفا غلت
 بزنه...حتی به
 راحتی نشخوار کنه!
تو توهمم...توهم یه دنیای رنگی...اصنم خیال ندارم از این توهم بیام بیرون...
بذارین به قول
 طرف (!) خر و گاو و گوسفند و مرغ با آدم حرف بزنن...مرا چه باک؟!!
همین که مثه روباه های وحشی همه چیو سیاه سفید نمیبینم خودش کلیه.....



آقا اصن من آزادم...
ولی نه مثه اون مرغ عشق بخت برگشته که یه عمر خودشو به در و دیوار قفس کوبید
 تا آزاد شه...اما وقتی آزاد شد فهمید هیچ جای دیگه ایو به جز قفس نمی تونه
تحمل کنه...
نه!!
من از اوناش نیستم...


شاید مثه یه گاو بچرم!
شاید خر و الاغ باهام حرف بزنن...!
شاید مرغ عشق از قفس پریده باشم...!

ولی از خیلی از اونایی که ادعای انسانیت میکنن آدم ترم....!

------------------------------------------


پیوست :‌ در کمال صحت عقلانی و جسمانی این پست و نوشتم....