و قسم به همان بی نهایت خداوند..
که حتی رویاهای نیمه شب هایم هم تو را می شناسند..
و تمام عطر های خوب دنیا بوی تو را میدهند...
دفتر خاطرات خاک گرفته ام پر از اسم توست...
و روح نصفه نیمه ام به دنبال تو سرگردان است..
ای همه خوبی..
همه کودکی نا تمام من...
قسم به تمام تیله های سبز دنیا..
که آسمان من رنگ توست..
انگار دیگر باید بزرگ شوم..
عروسک ها را باید توی صندوقچه بچینم و بزرگ شوم..
خانه های گچی *لِی لِی* را از روی آسفالت خیابان پاک کنم و بزرگ شوم...
تاب نیمه شکسته کنج حیاط - که تا آسمان میرفت - را باید جمع کنم و بزرگ شوم..
تنهایی نمی شود کودکی کرد..
حالا که هر دویتان رفتید.. بدجوری باید بزرگ شوم....