…ChErRy BlO$$oM g!Rl

 

این بهار هم تولد خانه مجازیم را مثل قبل در تنهایی خودم و عروسک هایم جشن میگیرم...

۵ شمع کوچک به بهانه پنجمین سالگرد وبلاگ نویسیم روی کیک مقوایی قهوه ای رنگ روی میز میگذارم.. خرس کوچک خاکستری رنگم می خندد.. یادم باشد بعد از تولد بهش بگویم موقع نشستن قوز نکند..

با شکوفه های کاغذی گیلاس برای خودم تاج درست میکنم وبا مداد رنگی.. روی دیوار.. بادکنک های رنگی میکشم.. یکی از بادکنک ها می ترکد.. من میترسم.. عروسک ها سوزن را قایم میکنند..

حیف ِ نوشته های نازنینم که هکر ِ آزاد از مغز ِ قصه ما به بهانه عاشق بودن - میگوید میخواهم نوشته هایت مال خودم باشد!- نصفشان را به باد داد..

و من همچنان مینویسم...

 

 

…DoN’t Le@vE mE H@nG!nG

 

من هستم...

تو هستی..

من لبخند میزنم..

تو..رو موهای مشکی ام..

با آبرنگ..

گل شقایق نقاشی میکنی..

من زیبا میشوم..

تو غرق در من میشوی..

من مهربان میشوم..

تو مهربانی میکنی..

من از خواب می پرم...

تو نیست میشوی...

من هراسان میشوم..

تو گم میشوی...

تو غبار میشوی...

و من..

باز چشم هایم را میبندم..

شاید تو پیدا شوی...

 

!...So I @m Wh@t I @M


پنج شنبه 5 آبان


من اینجام...!یه جایی رو همین زمین بزرگ خدا...می خندم!خوشحالم...!
درست مثه یه گاو گرسنه که بعد از یه هفته...یه ماه...شایدم یه سال بیگاری ولش
 کرده باشن تو یه دشت درندشت تا واسه خودش بچره....هی رو علفا غلت
 بزنه...حتی به
 راحتی نشخوار کنه!
تو توهمم...توهم یه دنیای رنگی...اصنم خیال ندارم از این توهم بیام بیرون...
بذارین به قول
 طرف (!) خر و گاو و گوسفند و مرغ با آدم حرف بزنن...مرا چه باک؟!!
همین که مثه روباه های وحشی همه چیو سیاه سفید نمیبینم خودش کلیه.....



آقا اصن من آزادم...
ولی نه مثه اون مرغ عشق بخت برگشته که یه عمر خودشو به در و دیوار قفس کوبید
 تا آزاد شه...اما وقتی آزاد شد فهمید هیچ جای دیگه ایو به جز قفس نمی تونه
تحمل کنه...
نه!!
من از اوناش نیستم...


شاید مثه یه گاو بچرم!
شاید خر و الاغ باهام حرف بزنن...!
شاید مرغ عشق از قفس پریده باشم...!

ولی از خیلی از اونایی که ادعای انسانیت میکنن آدم ترم....!

------------------------------------------


پیوست :‌ در کمال صحت عقلانی و جسمانی این پست و نوشتم....

کودکانه ها....


شنبه ۳۰ مهر

۱-
ــ مامان؟!
ــبله پسرم؟
ــ میخواهم یخ بشم مامان...
ــ سردت میشه پسرم..
ــ میخواهم نقره بشم مامان...
ــ خیلی سردت میشه پسرم..
ــ منو روی بالشت بدوز مامان...
ــ این یکی عیبی ندارد...همین الان...




۲-خدایا ...
قول میدهم دختر خوبی باشم
و هیچ وقت دیگر کارهایی که تو دوس نداری انجام ندهم...
قول میدهم گریه نکنم و پا بر زمین نکوبم تا مامان را مجبور کنم
آن عروسک قشنگ که موهای طلایی دارد را برایم بخرد..

تو هم قول بده..
قول بده خدای خوبی باشی..
و کاری کنی که
وقتی مامان برای شستن لباسهای آدمهای پولدار به خانه شان میرود
مرا هم با خودش ببرد تا عروسک های قشنگ دختر های صاحب خانه را نگاه کنم...

....EvErYtH!nG BuRnS


شنبه ۲۳ مهر

۱-باید رفت...
ماندن جایز نیست...
دراین نا کجا آباد که ماهی بر آب دریا تف میکند...
چه درخواست بیهوده ایست به اندازه کف دستی دوستی....

۲-تمام دنیا را در پی نگاهت گشتم...
اما تنها چیزی که دیدم...
چشمهایی بود که کسی در پی نگاهشان نبود...




۳-اگر گفتم زیبایی...
منظورم این نبود که تو زیبایی...
چشمان قشنگ من تورا زیبا میبینند دیو صفت....

۴-من فرشته بودم...
بد کردم...
بالهایم سوخت...
زمینی شدم...
حالا بدون ترس از سوخته شدن بالهایم...بد میکنم...
دیگر بالی برای سوختن نمانده...

--------------------------------

پیوست : 

یک عدد ماشین زمان با هر قیمتی مورد نیاز میباشد....
من باید به زمان حال برگردم...
 در زمان متوقف شده ام...