وقتی حتی ماه ..
تصویرش را از حوض کوچک دل ما جمع می کند و می برد...
از آدم های زمینی نمیتوان انتظار داشت...
برای شب های تاریکمان..
فانوسی روشن کنند...
هی فلانی..!
دل مهربان غصه دارم را چند می خری؟
دست نوازشی نیست...
مگر..
دست خورشید..
که بی رحمانه..
می سوزاند..
تنم..
و دلم را....
من چه بی صدا..
آب می شوم..
پیله دورم را که باز کردم..
روحم پر کشید..
تو بیا..
و روح سرگردانم را پیدا کن..
قبل از آنکه..
به آسمان برود..
من...
Starbucks...
Hot chocolate...
Jane Austen’s Pride and prejudice...
وابرهایی که نمی بارند..
و آسمانی که ابری نیست...
...
من یک شب..
از بلندترین درخت کوچه بالا خواهم رفت...
سیزدهمین ستاره بزرگ آسمان را خواهم چید..
و آن را به موهای بلندم سنجاق خواهم کرد....
من یک شب..
از آن بالا..
برای همه عروسک های دنیا..
دست تکان خواهم داد...
من یک شب..
خواهم پرید...
و من می دانم که امروز..
اولین روز از بقیه عمر من است...*
خدایا!
به من فرصتی بده...
تا شقایق های پرپر را دوباره بکارم...
آمین!
.
.
قاصدکی که نمیدانم از کجا آمده.. لبخند روی لبانم مینشاند...
American Beauty: I know that today, is the first day of the rest of my life*